یلدای 92 با رونیا.
همه لحظه های پایانی پاییزت پر از خش خش آرزوهای قشنگ...! یلدا مبارک. عزیز مامان الان که دارم برات مینویسم ساعت ٣ صبحه و ما یه ساعت پیش برگشتیم خونه و شما تو خواب نازی .حسابی امشب خسته شدی گلم. ولی آفرین به دخمل خانومم که با اینکه همش تو بغل بودی اصلا اذیت نکردی و یه بار هم گریه نکردی عشق منی شمااااااا. امسال شب یلدا شام به دعوت عمه اعظم خونه مامانبزرگ کباب خورون داشتیم و بعد شام برای مراسم یلدا رفتیم باشگاه عمو اسماعیل من که ایشالا تا چند روز دیگه افتتاحیه اشه. اونجا هم خیلی سرد بود و زمینشم سنگ بود و نمیشد شما رو پایین بزاریم تا برای خودت شیطونی کنی واسه همین همش بغل بودی. یه سوئ...